دردانه عزیز مادردانه عزیز ما، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدن ما یکی شدن ما ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

دردانه زندگی ما

مادرانه

دخترم این روزها که وجودت به اندازه قند؛ چای زندگیمان را شیرین کرده هر لحظه بدین فکر فرو میروم که رشد نهال وجودنازنینت چقدر زیبا من را نیز بزرگ و صبور کرده.... برگ گلم هیچ زمانی درک نمیکردم  حضور یک غنچه کوچک در زندگی ام چنان وجودم را بخود جذب کند که صبر و استقامت و عاشقانگی را برایم طرز دیگری معنا کند و تو با پیچک حضورت چنین معنایی را در من تنیدی و من را بالندگی و صبر آموختی... آری...  حال میدانم تو همان آموزگار صبر و آرامشی که به زیبایی مرا تعلیم دادی و هر لحظه به من می آموزی که صبورانگی مادری چیست و مهرانگی اش چه طعمی دارد؟ روزی که آغوشم تورا پذیرا شد جوانه کوچکی بودی که هرلحظه ترس از آن داشتم که اندام کوچکت بزرگی آغوشم را تا...
4 دی 1395

دندون دار شدن دخملی

سلام تسنیم جون زندگی من الهی فدای اینهمه خوکشلی و بامزگیت بششششم من که همه لحطه هارو پر شور و نشاط کردی.   دختر نازمن ۲۹ آذر ماه ساعت ۵ صبح یهو چنان جیغ و فریادی توی خواب زدی که ما ترسیدیم هرکاری کردیم آروم نمیشدی گفتم شاید دل دردی بهت گرایپ میکسچر دادم اما آروم نمیشدی بهرحال بعد یکساعت گریه و شیون خوابت برد اما هر ده دقیقه و یک ربع بازم جیغ میزدی و بیدارمی شدی ساعتای هشت بود که وقتی جیغ زدی یهو متوجع یه نقطه سفید روی لثه بالات شدم اندازه سر سوزن بود و دورش قرمز وای خدای من این دندونه؟؟ اونقدر ذووووووق زده شدم که تو هی گریه میکردی اما من فقط میخندیدم و محکم بغلت کرده بودم و خدارو شکر میکردم عجب حس خوبی بود... بزور دیده میشد ...
2 دی 1395
1